اینجا بدون تو!
ماشینم هم از نفس افتاد!
این روزها از خیابانی که اول اسمش میم است تا آنجا که اسمش محل کارم هست را پیاده گز میکنم.
بعد از مدت ها؛ امروز صبح فهمیدم که دیگر بلد نیستم شیلنگ تخته بیندازم!
این روزها خیلی شدید فقط شبیه خودم راه میروم...
گاهی مدت ها پشت ویترین یک مغازه مات و مبهوت می ایستم؛ بی که بفهمم دقیقا دارم به چی فکر میکنم!
هِع! این روزها واقعا دارم آبروریزی راه می اندازم
کاش زودتر جرات پیدا میکردم تا دیوانه شوم!
این روزها؛ هرچند روزهایی مثل دو، سه، صد سال گذشته است
این روزها هرچند شبیه تمام پاییزهای برگ ریز گذشته است!
اما اصلا شبیه تمام پاییزهای برگ ریز گذشته نیست!
کاش می شد یکبار فقط به خاطر خودم نگاه کنی بهِم...
.:.
پ ن:یا کاش لااقل می شد من پشت ویترین دکان عسل فروشی -ت، زل بزنم به شیشه های عسل! آنقدر زل بزنم تا کرکره ها را بکشی پایین! تا کرکره ها خودشان بسته شوند...
- ۹۳/۰۷/۱۶