کد آهنگ

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است


نمی دانستم.

بچه تر که بودم نمی فهمیدم آینده را!

گفته بودند 'جایی' ست میان اولین تارهای سفید موهایم.

قرار بود 'وقتی' باشد لابلای همین روزهایم.

::

حالا چند روزی است از آینده رد شده ام.

بی که بشناسم-ش

یا که امضایی بگیرم حتی.


ناگزیرم به نماندن.

کاش آینده خودش را برساند به من.


  • ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۶:۲۵
  • سعید کریمی


ریش های مثل برف سفیدش را؛ باد تکان می داد.

دستی کشید روی سبیل های بلند و دود گرفته اش.

آرنجش را روی زانوش گذاشت و سرش را کمی پایین آورد.

آهی کشید و چند پک عمیق و پیاپی زد از چپق کهنه ای که در دستش بود و زیرچشمی خیره شد به دورترین تکه ابری که در آسمان بود.


با صدای دو رگه ای که از سینه اش برمی آمد بی آنکه نگاهم کند گفت:

آدم های مثل تو، 

آدم های مثل من؛

تا آخرین نفس محکوم اند به تنهایی...

خوب می فهمید که می فهمم معنای تنهایی را.

پیرمرد چند پک عمیق تر زد و با چشمان خیس و نیمه بازش آرام تر گفت:

تنهایی سجده دارد؛ نه ناله.

نی هم اگر می نالد از فراق است نه از تنهایی!

تنهایی؛ هدیه اش به چشمانت شبی بارانی است' و ناله ی فراق موهبتی ست که تندرستان را از آن سهمی نیست.

سهم من؛ سهم تو؛ از این دنیا تنها ''یکی'' ست.

سهم مان برایمان ''کافی'' ست...



  • ۰۸ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۴
  • سعید کریمی


در کهنه کتابی خواندم

مرهم زهر را 

از همان زهر می سازند.


نگاهم که می کنی حالا؛

از شر چشمانت

پناه می برم به آغوشت!


  • ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
  • سعید کریمی