من مثل برادران رایت احمق نیستم!
بال هایم را می شکنم!
این جا
کنار تو؛
بالاتر از ابرها،
پرواز بر فراز قله هاست.
- ۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۴:۵۴
من مثل برادران رایت احمق نیستم!
بال هایم را می شکنم!
این جا
کنار تو؛
بالاتر از ابرها،
پرواز بر فراز قله هاست.
دیشب
با صدای تو شاهنامه خواندم
لب ها_ت می ریخت روی دامانم
و من
پایان قصه را عوض کردم!
راستی!
کداممان عاشق تریم؟!
سیاوش؛ ازآتش گذشت
و من ؛ سهراب را زنده کردم!
به معجزه ی عشق؛
با نوش دارویی از عصاره غنچه ی لب ها_ت.
گرفته دلم؛
مثل یک سرباز خسته
در آخرین غروب مرخصی اش؛
با کیسه ی انفرادی
کنار جاده ی خالی
غرق در کابوس سیم های خاردار؛
در انتظار اتوبوس.
.:.
پ ن: تقدیم به آخرین غروب ماه مبارک رمضان
پ ن 2: با خوف و امید به رحمت محبوب متعال و رهایی از چنگال آن قسم خورده.
پ ن۳: عیدتون مبارک
برخلاف عادت؛
آن شب
خروار خروار خوابیدم.
هزار فرسنگ خواب دیدم.
و انتهای هر فرسنگ
گلی کاشتم تا راه برگشت را گم نکنم...
انتهای هزارمین فرسنگ
چشمم به تو افتاد
و من
هنوز که هنوز است از خواب بیدار نشدم...
.:.
پ ن: بماند که چه بر سر هزارمین شاخه گل آمد...
پ ن 2: تشکر از پیام های خصوصی شما / گاهی دلگرم کننده ست و گاهی دلگیر / دلگیرها قشنگ ترند گاهی!
دلم گرفته
مثل
پرستویی شکسته بال؛
هنگامه ی کوچ.
.:.
پ ن: دارد دیرمان می شود، دارد هوا تاریک می شود...
پ ن۲: و تا آسمان، هفت فرسخ راه است...
خسته ام از فال هایم
حافظ یا قهوه اش فرقی ندارد؛
وقتی طالعم را توی چشمان نیمه باز جغدپیری نشسته بر درخت خشک گورستان ببینند.
برایم فال بگیر
با دست های خودت.
از آن هایی که توی شناسنامه ام؛ شقی را می نویسد سعید!
.:.
پ ن: یا آه
گریه اش بند نمی آید!
انگار یکی با طعنه
به زمستان گفته است:
وقتی به بهار می رسی؛
که تمام شده ای...
.:.
پ ن: شیراز/ آخرین ساعات بیست و نهم اسفند نود و سه/ و می بارید باران...
من دیر شده ام!
آنقدر که دیازپام می چکد از خواب هایم
آنقدر که خماری میچکد از شب های مُسَکن زده ام
و هنوز که هنوز است
هر غروب انتظار خیسی
می پاشد روی پنجره ی نیمه باز چشم ها-م
در سرزمین من؛
قرن هاست کوک تمام قناری ها تمام شده
بنفشه ها خشک متولد می شوند
خورشید هرصبح از شرق غروب می کند
کبری جرات تصمیم ندارد
و عشق را توی بازار بدلیجات؛ دست فروشی می کنند!
بیا.
.:.
پ ن: نیمه ماه مبارک؛ مبارک ترین روز عمر من است/مبارکم باد/مبارکتان باد.
زمین خدا که گرد است،
گرد هم که بالا و پایین ندارد؛
پس چطور سال هاست
خانه ی ما پایین شهر است؟!