کد آهنگ

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


نشد هیچ وقت؛ که جشن تولد بگیرم برا_ت


که برویم دوتایی یواشکی یک جایی بالاتر از ابرها 

یک نیمکت چوبی پیدا کنیم

یک تکه ابر بخرم برات، شمع ها را بچینم رو_ش

نشد که برق شمع های رنگی کوچک بیفتد توی چشم ها_ت

چشم ها_ت که توی هر کدامشان راز هزار راه شیری نهفته بود


نشد برای تولدت یک هدیه ای _ چیزی بخرم

بعد بچرخم چارزانو بنشینم روبرو_ت؛ دست هایت را بگیرم و زل بزنم توی چشم ها_ت و یک جور قشنگی مثل توی فیلم های هندی بغض کنم و بگویم: هیچ وقت رهایم نکن!


نه_نشد.

شاید 

اگر گفته بودم حالا چراغ اتاقم خاموش نبود!



پ ن: برای چشم ها_ت که مطمئنم زیر خاک ها نخوابیده اند

  • ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۴
  • سعید کریمی