کد آهنگ

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است


هرآینه،

هر قدر،

هرطور که می خواهی دست به سرم کن اما

دست ها-ت را از سرم کم نکن'


  • ۱۹ آبان ۹۵ ، ۰۲:۴۹
  • سعید کریمی


- قلی خان :

قلی خان ، دزد بود ؛ خان نبود!

لابد تو هم اسمشو شنفتی . وقتی به سن و سال تو بود با خودش گفت ببینم تنهایی می تونم هزار تا قافله رو لخت کنم؟‏ با همین یه حرف، پا جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد.‏

آخر عمری پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت: هزار تات ، تموم .

حالاببینم عرضه ش رو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد؟‏

نشد...

نشد... نتونست.

مشغو ل الذمه ی خودش شد؛

تقاص از این بدتر؟



 پ ن : از فیلمنامه سریال روزی روزگاری - نوشته ی استاد امرالله احمد جو - ۱۳۷۰

 پ ن ۲: چندسال ست روزی چند بار نگاه می کنم این سکانس را، و هر بار از چشم های پیرمرد رمزی نو می گشایم.

 پ ن ۳: عذاب لشدید و عمق فاجعه یعنی شرمنده ی خود شدن.

پ ن ۴: پیام ها را می خوانم، سپاس از نقد آثار و اظهار نظرات.

  • ۱۷ آبان ۹۵ ، ۰۱:۳۹
  • سعید کریمی


کاش آینه ی کوچکی بودم

آرام می گرفتم گوشه ای در کیف-ت.

هر صبح با خودت راه می بردی ام.


گاه و بی گاه

بی هوا

صدایم می کردی

نگاه می کردم به لب های پاک-ت

به چشم های معصوم بی سرمه ات


  • ۱۶ آبان ۹۵ ، ۰۲:۲۴
  • سعید کریمی


اشک نریز

این ابرها برای نباریدن است

وقتی دست های من قرن ها دور از سرزمین گونه هات زیر سنگ است



  • ۱۵ آبان ۹۵ ، ۰۲:۰۷
  • سعید کریمی


نگاه شان نکن

دست هایش را نگیر

زیر سایه شان نرو


حسادت می کنم من به ماه؛ به تمام آینه ها

به دستگیره ی در

و تمام درختان قد بلند پیاده رو.



:: برای ارسال نظر به صورت خصوصی بر روی تیتر (عنوان متن) کلیک کنید


  • ۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۶:۵۱
  • سعید کریمی