هرآینه،
هر قدر،
هرطور که می خواهی دست به سرم کن اما
دست ها-ت را از سرم کم نکن'
- ۱۹ آبان ۹۵ ، ۰۲:۴۹
هرآینه،
هر قدر،
هرطور که می خواهی دست به سرم کن اما
دست ها-ت را از سرم کم نکن'
- قلی خان :
قلی خان ، دزد بود ؛ خان نبود!
لابد تو هم اسمشو شنفتی . وقتی به سن و سال تو بود با خودش گفت ببینم تنهایی می تونم هزار تا قافله رو لخت کنم؟ با همین یه حرف، پا جونش وایساد و هزار تا قافله رو لخت کرد.
آخر عمری پشت دستشو داغ زد و به خودش گفت: هزار تات ، تموم .
حالاببینم عرضه ش رو داری تنهایی یه قافله رو سالم برسونی مقصد؟
نشد...
نشد... نتونست.
مشغو ل الذمه ی خودش شد؛
تقاص از این بدتر؟
پ ن : از فیلمنامه سریال روزی روزگاری - نوشته ی استاد امرالله احمد جو - ۱۳۷۰
پ ن ۲: چندسال ست روزی چند بار نگاه می کنم این سکانس را، و هر بار از چشم های پیرمرد رمزی نو می گشایم.
پ ن ۳: عذاب لشدید و عمق فاجعه یعنی شرمنده ی خود شدن.
پ ن ۴: پیام ها را می خوانم، سپاس از نقد آثار و اظهار نظرات.
کاش آینه ی کوچکی بودم
آرام می گرفتم گوشه ای در کیف-ت.
هر صبح با خودت راه می بردی ام.
گاه و بی گاه
بی هوا
صدایم می کردی
نگاه می کردم به لب های پاک-ت
به چشم های معصوم بی سرمه ات
اشک نریز
این ابرها برای نباریدن است
وقتی دست های من قرن ها دور از سرزمین گونه هات زیر سنگ است
نگاه شان نکن
دست هایش را نگیر
زیر سایه شان نرو
حسادت می کنم من به ماه؛ به تمام آینه ها
به دستگیره ی در
و تمام درختان قد بلند پیاده رو.
:: برای ارسال نظر به صورت خصوصی بر روی تیتر (عنوان متن) کلیک کنید