کد آهنگ

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است


؟



پ ن: آن قدر تو را نسبت داده ایم به همه چیز، که همه چیز از تو پر شده ست و همه چیز از تو تهی!

پ ن 2: باید ثابت کنم که هستی؛ که حاضری؛ جناب عشق .



  • سعید کریمی


...


پ ن : بــهـر لیلـــی چو مجنـــون ببــار

  • سعید کریمی


دلم دیوار می خواهد...



.:.
پ ن :هم - دلم دیوار می خواهد؛ هم دیوار میخواهد دلم!
  • سعید کریمی


بعضی وقت ها فقط باید بغض کرد و به بعضی ها گفت : دمت گرم... واقعا دمت گرم!

بعضی وقت ها باید ساعت هفت و نیم صبح از خواب بیدار شد و همان جا توی رختخواب تا ساعت یک و ربع زل زد به سقف.

بعضی وقت ها باید بالشت را بچپانی روی کله ی پوکت و راه بیفتی از اول همه چیز را دوره کنی؛ تا شاید معنی بعضی حرف ها را بفهمی.

بعضی وقت ها باز هم نمی فهمی معنی بعضی حرف ها را...

بعضی وقت ها فقط باید بغض کرد به بعضی ها گفت ...

نع ! 

بعضی وقت ها فقط باید بغض کرد به هیچکی هیچی نگفت!






  • سعید کریمی


وفتی مثل خر توی گِل گیر می کنم؛ دارم به تو فکر می کنم

::

دارم به تو فکر می کنم؛ که مثل خر توی گِل گیر می کنم



  • سعید کریمی


وقتی هفت سال پیاپی رتبه اول مدرسه بودم؛ داشتم به این فکر می کردم ؛که به کی باید فکر کنم.

وقتی توی المپیادهای علمی لبخند زورکی می زدم؛ برای عکس هایی که قرار بود بشود گزارش عملکرد مدیر مدرسه و ناحیه؛ فهمیدم که باید تو فکر کنم...

وقتی همان سال اول اسمم را توی روزنامه ی کاهیِ قبول شدگان دانشگاه دولتی دیدم داشتم به تو فکر می کردم.

وقتی به سرم زد که باید حالم بد بشود از این معادلات و فرمول های زهوار در رفته داشتم به تو فکر می کردم!

وقتی پای آن برگ انصراف دائم را امضا می کردم؛ داشتم به تو فکر می کردم...

وقتی خر شدم؛ داشتم به تو فکر می کردم.

وقتی می گفتند تحصیلاتتان به هم نمی خورد و من پوزخند می زدم؛ داشتم به تو فکر میکردم...

وقتی برای دیدن همکلاسیِ خِنگِ دبستانم که حالا یک چیز نچسب کلفتی آمده بود قبل اسمش، باید دوساعت روی کاناپه به کفش های تاق تاقیِ منشی اش نگاه می کردم؛ داشتم به تو فکر می کردم.

وقتی توی جلسه ها باید به یک مشت حرف های ترش کرده و گندیده گوش بدهم و سرم را به علامت این که دارم به حرف هایشان گوش می دهم تکان بدهم؛دارم به تو فکر می کنم.

وقتی موهای بلند نقره ای ام  را دور انگشتِ اشاره ام می پیچم؛ دارم به تو فکر می کنم.

وقتی موها-م را ول میکنم؛ دارم به تو فکر می کنم.

وقتی توی جمع؛ هیچکی شک نمی کند که دارم به تو فکر می کنم؛ دارم به تو فکر می کنم!

وقتی به خودم، وقتی به بی خودی ام فکر میکنم؛ دارم به تو فکر می کنم...




 .:.

پ ن:

نیامده ام برای دو دو تا چار تا - که بگویم پشیمانم - نیامده ام برای حساب و کتاب

 خودت خوب میدانی - من اگر صدبار دیگر هم متولد شوم توی همین جاده می دوم

آمده ام بگویم : عقده ای شدم - خار درآمده توی گلوم -

فقط

 بی-یا؛ یک بار؛ جلوی همه؛ دستم را بگیر تا... - نه - اصلا همین! - فقط بیا؛ یکبار؛ جلوی همه دستم را بگیر

  • سعید کریمی


اى برگرداننده یوسف به نزد یعقوب، پس از آنکه دو چشمش از اندوه نابینا شد، و دلش آکنده از غم بود...

قسمتی از مناجات سومین پیشوای شیعیان( درود خدا بر او باد) با پروردگار خویش در روز عرفه.


.:.

پ ن: او در دهمین روز از ماه محرم سال شصت ویک هجری قمری؛ بین دو نهر آب با "لب های تشته" شهید شد...

پ ن2: ...

  • سعید کریمی

 

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت دست و پا-م چقدر شُل می شود!

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت دست و پا-م را چقدر گم می کنم

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت باید چه طوری حرف بزنم

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت اصلا باید حرف بزنم یا نه!

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت مثل چی می لرزم

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت مثل گچ سفید می شوم یا مثل خون دلم؛ سرخ...

دوست ندارم به این فکر کنم که اگر ببینمت باید چه کار کنم!

دوست دارم ببینمت فقط.



.:.

پ ن: هیچی - فقط دوست دارم ببینمت؛ همین

پ ن2: نه. هیچی.

پ ن3: دوست دارم ببینمت فقط. باورکن.

  • سعید کریمی


ماشینم هم از نفس افتاد!

این روزها از خیابانی که اول اسمش میم است تا آنجا که اسمش محل کارم هست را پیاده گز میکنم.

بعد از مدت ها؛ امروز صبح فهمیدم که دیگر بلد نیستم شیلنگ تخته بیندازم!

این روزها خیلی شدید فقط شبیه خودم راه میروم...

 

گاهی مدت ها پشت ویترین یک مغازه مات و مبهوت می ایستم؛ بی که بفهمم دقیقا دارم به چی فکر میکنم!

هِع! این روزها واقعا دارم آبروریزی راه می اندازم

کاش زودتر جرات پیدا میکردم تا دیوانه شوم!

 

این روزها؛ هرچند روزهایی مثل دو، سه، صد سال گذشته است

این روزها هرچند شبیه تمام پاییزهای برگ ریز گذشته است!

اما اصلا شبیه تمام پاییزهای برگ ریز گذشته نیست!

کاش می شد یکبار فقط به خاطر خودم نگاه کنی بهِم...



.:.

پ ن:یا کاش لااقل می شد من پشت ویترین دکان عسل فروشی -ت، زل بزنم به شیشه های عسل! آنقدر زل بزنم تا کرکره ها را بکشی پایین! تا کرکره ها خودشان بسته شوند...

  • سعید کریمی


بعضی حرف ها بد میسوزاند؛

بد؛

مثل وقتی کاغذ، انگشت اشاره ات را بریده باشد؛

نه خون می آید و نه جای زخمش معلوم است؛

فقط میسوزاند



.:.

پ ن: خب خدا رو شکر که بهترین هستی

پ ن 2: خب خدا رو شکر که بدترین هستم

  • سعید کریمی