کد آهنگ

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است


غمم غم؛ مونسم غم؛ همدمم غم


  • سعید کریمی


مادرم دارد توی آشپزخانه ظرف های ناهار را می'شورد' و یک جور قشنگی میگوید: "هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات!

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب!!!"

::

 ومن ؛ کارخانه ی قند توی دلم آب میشود...

مگر از این دنیا دیگر چه می خواهم من؟




  • سعید کریمی


دستم سوخت...

شیر آبی که یک سرپوش آبی رنگ دارد را باز می کنم 

و دستم را با عجله می گیرم زیرش!

::

دستم را سریعتر میکشم عقب...!

یاد خودم می افتم که هیچ چیزم به هیچ چیزم نمی خورد!

که هیچ چیزم مثل آدم نیست!


.:.

پ ن : که بعدش خسته تر دوباره بغض می کنم می شینم یک گوشه ای!

  • ۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۱:۴۹
  • سعید کریمی


متنفرم از رفتن

متنفرم از نبودنت

متنفرم از تو 

از تو که نیستی

که نیستی این شب ها که باید باشی


این شب ها که باید باشی اینجا

اینجا که حالم بهم میخورد از هواش

از هواش که بوی سیگار میدهد

سیگار که بوی رفتن میدهد

رفتن که متنفرم ازش


  • سعید کریمی


بریدم...؛

گیس هام را نه فقط!

که از خیلی چیزها و خیلی ها هم بریدم!

::

زل میزنم تا منِ کرک و پر ریخته را توی آینه ببینم ؛

اما ؛

جز زخمی که جا خوش کرده توی سرفه هام

و جای خالی تو در کنارم

چیزی نمی بینم!



.:.

پ ن : توی فیلم پرسه در مه؛ غمگین ترین لحظه اش برا-م ؛ وقتی بود که ماشین سرتراشی را برداشت و افتاد به جان کله ی پر هوا-ش

پ ن 2:بعضی دیوانه ها خوب میفهمند که کار باید به کجا برسد که دیوانه ای تن دهد به صدای ماشین سرتراشی.

پ ن 3:هم - شنیدم پناه برخدا؛ پیر درویشی را بعضی ها گرفته بودند و کرک و پرش را ریخته بودند و سر و مو و ریش ها-ش را صفا داده بودند!

پ ن 4:و هم - وقتی یکی را میکنند زندان - کرک و پرش را می ریزند- و سربازها هم - و کلاس اولی ها هم - و شیمی درمانی کرده ها هم -  و دیوانه ها هم وقتی می برندشان دیوانه خانه...

پ ن5: ...

  • سعید کریمی



وقتی به عقل جن هم نمی رسد که دارم به تو فکر می کنم؛ دارم به تو فکر می کنم!



  • ۰۹ آبان ۹۳ ، ۰۲:۱۷
  • سعید کریمی


اسم منو خدا گذاشت مجنون؛

اسم تو رو خدا گذاشت لیلا...


.:.

پ ن : یک جیغ و هورا !!!

پ ن2: خاموشم نکن

  • سعید کریمی
من می فهمم...

خیلی دردناک است که یکدفعه پشتت را خالی کنند...
که یکدفعه بزنند زیر همه ی قول و قرار ها...
که یکدفعه تک و تنها ولت کنند توی شهری که غریب است برا-ت آنجا...

نه ؛ من نمی فهمم...



.:.
پ ن: متنفرم از دروغ؛ هرچند دروغگوترینم.

  • ۰۴ آبان ۹۳ ، ۰۰:۴۸
  • سعید کریمی


بعضی چیزها را؛ عمرا اگر عوض کنم مثل:

-

ماشین سانروف را با پشت پیکان بار؛ وقتی دیک و آبکش ها را میریزیم پشتش و من باید حواسم باشد که نیفتند!

ادکلن امپریال مجستی را با عطر گلاب و اسپند؛ وقتی می پیچید توی تمام حجم کوچه!

قهوه ی اسپرسو را با چای؛ وقتی بعد از مجلس میخوری آنچنان که جگرت حال بیاید؛ آنچنان که نمی فهمی یعنی چه!

تخت سلطنتی دو نفره را با برزنت های خاک آلود؛ وقتی از فرط خستگی خودت را ول می کنی از بلندی رو-ش!

میز نهار خوری ایتالیایی با چرم اصل را با آسفالت یخ؛ وقتی می شینیم دورهم دوپیازه می خوریم با دوغ فله ای!

نوشابه هایی را که وا میکنند برام... را با فحش های پاستوریزه ی آقای ایکس؛ وقتی یادم رفته کِش بیندازم دور ظرف های غذا!

جنگ شادی روی کشتی را با تِره های پویا؛ وقتی از شدت معنویت توی فضاست و از ترک دیوار هم میخندد!

تک پوش آدیداس اصل که یکیش فقط توی ایران هست را با پیراهن مشکی؛ وقتی یک سومش گِلمالی شده باشد و چند تا از دکمه های سینه اش از جا کَنده شده ست ...!

حتی دست های تو را با لوله های داربست؛ وقتی -تاراق- بخورد توی سرما روی دستم!



.:.

پ ن : یارب مــــــباد آنکه گــــــدا معتــــــبر شود (حافظ ره)

  • سعید کریمی

هر روز؛ عاشقانه نخلی را آب بدهی؛ که میدانی قرار است تو را از آن به دار بیآویزند!


.:.

پ ن : با من ندار باش بگو دار من کجاست؛  آن نخل آرزوی ثمردار من کجاست

  • سعید کریمی