و دست های لعنتی ات!
حالا می فهمم که چقدر ندارمشان.
حالا که باران می بارد و
حافظیه را با برگ های توت مجنون فرش کرده اند.
- ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۱۱
و دست های لعنتی ات!
حالا می فهمم که چقدر ندارمشان.
حالا که باران می بارد و
حافظیه را با برگ های توت مجنون فرش کرده اند.
نه پیرمرد گلفروش را خسته کن؛
نه گلهای بسته زبان راسهم سطل های آشغال آشپزخانه ها!
من به تو به محکومم
بفهم.