آرزوهای این روزهای من:
شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۵۱ ق.ظ
کفشِ اسپورت.
خوابِ شب.
دوچرخه سواری.
حالِ دوباره ی گازیدن و لاییدن با دنده پنج توی خیابان ساحلی.
مثل آدم با اعضای خانواده صبحانه خوردن.
یک خنده ی از ته دل.
این قدر یک آهنگ تکراری و غمگین را با سه تار نزدن.
یک هفته تبخال نزدن.
یک دعای ابوحمزه را تا آخرش خواندن.
نقاشی کشیدن؛ که عاشقش بودم.
قدم زدن توی طرح صنوبرکاری شهرداری منطقه ی 7.
رخت و لباس نو خریدن.
رفتن.
نماندن...
.:.
پ ن: رفیقم گفت: یادت هست توی مدرسه چه جانوری بودی؟ و من آه می کشم و زورکی لبخند میزنم و می گویم: هوم...!
- ۹۳/۱۰/۲۰