وقتی همه خواب بودند؛ مُسرِفانه عاشقت شدم!
وقتی هفت سال پیاپی رتبه اول مدرسه بودم؛ داشتم به این فکر می کردم ؛که به کی باید فکر کنم.
وقتی توی المپیادهای علمی لبخند زورکی می زدم؛ برای عکس هایی که قرار بود بشود گزارش عملکرد مدیر مدرسه و ناحیه؛ فهمیدم که باید تو فکر کنم...
وقتی همان سال اول اسمم را توی روزنامه ی کاهیِ قبول شدگان دانشگاه دولتی دیدم داشتم به تو فکر می کردم.
وقتی به سرم زد که باید حالم بد بشود از این معادلات و فرمول های زهوار در رفته داشتم به تو فکر می کردم!
وقتی پای آن برگ انصراف دائم را امضا می کردم؛ داشتم به تو فکر می کردم...
وقتی خر شدم؛ داشتم به تو فکر می کردم.
وقتی می گفتند تحصیلاتتان به هم نمی خورد و من پوزخند می زدم؛ داشتم به تو فکر میکردم...
وقتی برای دیدن همکلاسیِ خِنگِ دبستانم که حالا یک چیز نچسب کلفتی آمده بود قبل اسمش، باید دوساعت روی کاناپه به کفش های تاق تاقیِ منشی اش نگاه می کردم؛ داشتم به تو فکر می کردم.
وقتی توی جلسه ها باید به یک مشت حرف های ترش کرده و گندیده گوش بدهم و سرم را به علامت این که دارم به حرف هایشان گوش می دهم تکان بدهم؛دارم به تو فکر می کنم.
وقتی موهای بلند نقره ای ام را دور انگشتِ اشاره ام می پیچم؛ دارم به تو فکر می کنم.
وقتی موها-م را ول میکنم؛ دارم به تو فکر می کنم.
وقتی توی جمع؛ هیچکی شک نمی کند که دارم به تو فکر می کنم؛ دارم به تو فکر می کنم!
وقتی به خودم، وقتی به بی خودی ام فکر میکنم؛ دارم به تو فکر می کنم...
.:.
پ ن:
نیامده ام برای دو دو تا چار تا - که بگویم پشیمانم - نیامده ام برای حساب و کتاب
خودت خوب میدانی - من اگر صدبار دیگر هم متولد شوم توی همین جاده می دوم
آمده ام بگویم : عقده ای شدم - خار درآمده توی گلوم -
فقط
بی-یا؛ یک بار؛ جلوی همه؛ دستم را بگیر تا... - نه - اصلا همین! - فقط بیا؛ یکبار؛ جلوی همه دستم را بگیر
- ۹۳/۰۷/۲۲