حکایت
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ق.ظ
می گذشت از در مسجد، نفسآلوده سگی...
.:.
پ ن: یا ملجأ
- ۹۳/۰۶/۱۲
بایگانی
- بهمن ۱۳۹۵ (۶)
- دی ۱۳۹۵ (۶)
- آذر ۱۳۹۵ (۴)
- آبان ۱۳۹۵ (۵)
- مهر ۱۳۹۵ (۳)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱)
- مرداد ۱۳۹۵ (۱)
- تیر ۱۳۹۵ (۱)
- خرداد ۱۳۹۵ (۲)
- اسفند ۱۳۹۴ (۳)
- بهمن ۱۳۹۴ (۳)
- دی ۱۳۹۴ (۲)
- آبان ۱۳۹۴ (۲)
- مهر ۱۳۹۴ (۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۲)
- مرداد ۱۳۹۴ (۱)
- تیر ۱۳۹۴ (۱۳)
- دی ۱۳۹۳ (۱۲)
- آذر ۱۳۹۳ (۱۲)
- آبان ۱۳۹۳ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۳ (۱۴)
- شهریور ۱۳۹۳ (۴)
- مرداد ۱۳۹۳ (۴)
- تیر ۱۳۹۳ (۲)
- خرداد ۱۳۹۳ (۶)
پاسخ:
به قربان حرف دل شما
به قربان حرف دل شما
عه! اینم یه چاه دیگه! چاه ناگزیر!
عجب اسمی! خوبه آدم یکیو داشته باشه که بهش بگه : ناگزیرتم!
ناگزیر یعنی بدون چاره؟ به عربی یعنی لابد؟ قشنگه ها.قشنگه آدم چاره ای جز یکی نداشته باشه!
اونوقت همه ی هست و نیستش میشه همون یکی. اونوقت کسی دیگه نمیفهمه چرا وقتی هست هستی و وقتی نباشه...
راستی عالم چقدر چاه داره!
پاسخ:
هوالسلام
هوالسلام
چاه؟!
آره ... چاه دیگه.
خوب گفتی؛
خوبه آدم یکیو داشته باشه که بهش بگه : ناگزیرتم!
خوش اومدید؛ من
گذر خویش به کوی تو به یادم آمد ...
پاسخ:
هوالسلام
هوالسلام
زدی وسط خال...
و
چرا زدی وسط خال...
خوش اومدید حیاط خلوت
خب بقیه اش?!
پاسخ:
بقیه اش رو روزی صدبار قبل از آه؛ با خون جگر مخلوط میکنم و می‌خورم!
بقیه اش رو روزی صدبار قبل از آه؛ با خون جگر مخلوط میکنم و می‌خورم!
هی!
پاسخ:
هی!
هی!
دل غافل
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
سلام
خدا قوت حرف دل ماهم همینه