تو
پنجشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۰ ب.ظ
چشم ها-ت را می بندی؛
جهان تاریک می شود.
لبخند می زنی؛ و دنیا-م پر می شود از صبح زود.
درآغوشم می کشی و تابستان سراسیمه از بیابان های حجاز می آید!
دست ها-م!
دست ها-م را که یادت هست؟
در خیالت لااقل رهایشان نکن.
که من همیشه از کوران،
همیشه از بهمن،
همیشه متنفر بوده ام از ده کوره های مسکو .
- ۹۵/۰۹/۰۴