کد آهنگ

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است


(صبح داشتم فکر می کردم که آدم از دو دقیقه ی دیگرش هم خبر ندارد؛ یادم افتاد به تصادفم...) *

::

صبح داشتم به این فکر میکردم که با قفل صفحه هایی که ما روی گوشی هامان طراحی می کنیم

اگر تصادف کردیم و یک بدبختی خواست زنگ بزند به کس و کارمان که بیایند جمع مان کنند هم نمی تواند...

به این نتیجه رسیدم یا باید گوشی-م را عوض کنم و یک یازده چراغ قوه بگیرم؛

یا این کلاف سر در گم که گاهی خودم هم یادم می رود چه بود! را بردارم از روی گوشی-م!

::

کاش از بین چارصد و بیست و هشت مخاطبی که ذخیره ست توی گوشی-م؛ زنگ بزنند؛ به تـو ...

به تو که جای همه ی چار صد و بیست و هشت مخاطب را توی کله ام پر کردی ...




.:.

 * : پاره ای از یک پیام خصوصی برای پست قبلی

---

پ ن: دیوانه که شاخ و دم ندارد

چه فکر هایی میکنم، ها!

من تصادف بکنــــــــــــم!

بعــد تازه گوشی-م هم قفل نداشته باشد

بعــد تـازه به شماره ی تو هـم زنگ بزنـند

بعــد تــازه تو هــم گــوشی را بــرداری

بعــد تــازه بــیــایـی بالای سـَرَم

بعد... هعی

بعد تازه؛  تازه می شود جراحت جگرم... بعد تازه؛ تازه می شود زخم دلم...

بعد آستینت را می گیرم؛ آنقدر گریه میکنم که بمیرم...

  • سعید کریمی


فرودگاه مهرآباد روی صندلی نشسته ام

یک خانمی خیلی لفظ قلم اعلام می کند که وقت پرواز است، بعد تند تند یک مشت انگلیسی بلغور می کند!

و من دستم را میگیرم به دسته ی صندلی و بلند میشوم...

::

یکی می آید و با من حرف می زند

تا یک قسمتی از حرف هاش را می شنوم و مابقی را فقط سوت ممتد میشنوم و نگاه میکنم بهش!

و من یخ می زنم

یک چیزی را تحویل می گیرم

زانوهام می لرزد ؛ خیلی.

و دیگر چیزی یادم نمی آید

::

حالا توی رختخواب تازه یخم وا میشود

 فشار میآورم به مخ معیوبم، کم کم یادم می آید بعضی نوشته های روی بسته را؛

Blood: B+

Age:36

Length:180

containing: LIVER

 



.:.

پ ن: می گفت متعلق است به یک خانم جوانی!

امروز صبح تصادف کرده توی یکی از خیابان های غرق دود تهران! ظهر مرگ مغزی شده و غروب کبدش کادوپیچ شده توی دست راست من و شب توی وجود یکی دیگر روی یکی از تخت ها توی شیراز...

پ ن2: دستهام تا به حال چیزی به این سنگینی بلند نکرده بود ... حرمت داشت برام خیلی...

پ ن3: دنیا چقدر کوچک و چقدر پیچ در پیچ است؛

پ ن 4: و من حمال یک زندگی شدم ... هدیه ی خدا-م مبارکم!

 پ ن 5: حالا که محمدِمن رفته میفهمم ارزش زنده بودن را... کاش میشد قلبم را بدهم به محمدم تا فقط یک بار دوباره چشم ها-ش را باز کند برای دلم...

پ ن6: و گریه ی مرد که دیدن ندارد؛ نامحرم است حتی برای چشم های خاموش لامپ آویزان از سقف!

پ ن7: هدیه کنید یک صلوات و یک سوره فاتحه.


  • ۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۱:۵۵
  • سعید کریمی