کد آهنگ

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است


وارونه افتاده بود و شاخک ها-ش را به زحمت، مثل برف پاک کن پیکان های 57 که توی خیابان به یمن پیروزی انقلاب تکان می خوردند؛ چپ و راست می کرد!

زل زدم توی چشم ها-ش! 

گفتم: تو نه بلدی مثل سگ واق واق کنی! و نه مثل غوک دهان گشادت را هر پنج ثانیه سه بار به شِکوِه وا کنی!

و نه کس و کاری داری که پای حرف ها-ت پاراف کند؛ از خود است؛ همکاری لازم را اتخاذ کنید...

گفتم: تو هم انگار منتظر هستی یک چیزی از آسمان بیاید و شَتَرَق، صاف بخورد پس کله ات! بی که بفهمی کی؟ بی که بفهمی از کجا؟ بی که بفهمی حتی چرا؟!

تو هم انگار یک چیزی مثل بغض گیر کرده توی گلو-ت!

انگار یک چیزی زیادتر از دهانت خورده ای که این طور مسرفانه لال شدی!

::

زل زد توی چشم ها-م! و با تعجب گفت:

تو چطور زبان ما را می فهمی...!؟

راستی؛ تو تعبیر خواب بلدی؟

راستش دیشب  که روی فلش تانک خوابم برده بود، خواب دیدم؛ دارند تاجی از برگ های زیتون می گذارند روی سَرَم!

خواب دیدم با دختر عموی آلمانی-م لایِ شکوفه های گیلاس می رقصیم!

راستش از صبح که بیدار شدم دلم یک جور عاشقانه ای برای دمپایی تنگ شده!...

بـردار! خلاصم کن! به پا-ت می افتم...

::

و من  می دانم که ترحم زهر است برای بی - چاره! برای زمین خورده!...


صحنه تاریک میشود.

صدای بستن در می آید.

عطر سوسک می پیچد توی تمام حجم مستراح!

آری؛

آخرین مشکل قرن بیست و یکم حل شد...!



.:.

پ ن: می روم توی رختخواب، هندزفری را می چپانم توی گوشم؛  ...همه چی آرومه... تو به من دلبستی...

پ ن2: تمام شد! راحت بخوابید.


  • ۰۵ دی ۹۳ ، ۰۳:۳۷
  • سعید کریمی


سوزِ سرما از شیشه ی شکسته ی پنجره

زوزه کشان، تمام حجم اتاق را تسخیر می کند

و من؛ پای اجاق خاطراتمان عَرق می ریزم!!!


  • ۰۴ دی ۹۳ ، ۰۲:۰۳
  • سعید کریمی